دوچرخه سوارى
زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد . اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت میكندبعداً تك تك آنها را بهرخم بكشد . به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم . او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران دولتى . ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یك جاده ناهموار ! اما خوبیش به این بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب مىزد . آن روزها كه من ركاب مىزدم و او ...
نویسنده :
مامانی
9:07