دختر تو دل بروی من
سلام عروسك نازم
بازم مي خوام از شيرين كاري هاي ياسمين نازم بگم:
ديروز وقتي من و بابايي مي خواستيم بريم سركار و فرشته كوچولو مي خواست بره پيش خاله صديقه ، بابايي يه ذره ادا درآورد و مثلاً گريه كرد و گفت ياسمين از پيشم نرو كه يه هو ديديم ياسمين خانم جدي گرفت و شروع كرد به گريه و جيغ و دادو بيداد و..... خانم نمي خواستن از بابايي شون جدا بشن.
خلاصه به هر طريقي خانمي رو بردم پيش خاله كه خيلي هم مهربونه و ياسي جون رو خيلي دوست داره البته ياسمين هم خاله رو خيلي دوست داره. خوب بگذريم.
بعدازظهر كه دوباره اومدم دنبال ياسمين خانم ،باز دوباره نمي خواست از خاله صديقه جدا بشه ، موقع خداحافظي بغض كرده بود و آخرش هم گريه سردارد كه آرومش كردم.
لپ كلام اينكه اين خانم كوچولوي ما اينقد لوسه كه خدا ميدونه ، به قول خاله زهرا (مربي مهد : حدود 7 ماهگي ياسمين خانم) ، ياسمين با همين كارا خودش رو تو دل همه جا ميكنه.