ياسمينياسمين، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

دختری با چشمای رنگین کمون

تولدت مبارک

گل قشنگ باغ زندگیم امروز 13 بهمنه و ديروز تولد دختري گلم بود ، دختري كه ديگه خانوم شده و دو سالش تموم . دومين سالگشت تولدت خوب بود برعكس اولين سالگرد تولدت كه پر بود از خاطرات بد بگذريم عزيزم ، مي خوام از تولد امسالت برات بگم : اولاً كه با ديدن خودت توي آينه با كلاه تولد كلي ذوق كردي و وقتي بهت گفتم تولدت مبارك گفتي كيك و مباركه ، كه البته تولد و مبارك و كيك اينا رو فكر كنم توي مهدكودك ياد گرفتي. وقتي هم كه مادرجون (مامان ماماني)  و خاله ها و دايي زنگ زدن  تا تولدت رو تبريك بگن ، دختري خودش زودتر از هميشه گفت مباركه . اينم چند تا عكس از تولد دو سالگي ياسي جون ...
13 بهمن 1390

ستاره قشنگ زندگیم

ماماني و دخترش اين روزا ، خيلي حالشون خوبه البته سرماخوردگي به طور كامل ، ريشه كن نشده ولي همين كه دختر تب نكنه و بي حال نباشه برا ماماني ذوقه و يه دنيا شادي...... دختر عزيزم ، به ماماني قول بده كه هيچوقت مريض نباشي ، چون ماماني طاقت مريضي تو رو نداره.   جمعه كه گذشت دختري حالش خوب بود و تا مي تونست شيطنت و خرابكاري و.... هرچي ماماني مرتب مي كرد بلافاصله يه جاي ديگه بهم ريخته مي شد ولي ماماني از اينكه دخترش حالش خوبه و شيطوني ميكنه و شلوغ كاري البته غذاش رو هم مرتب ميخوره خيلي خوشحاله. دختري عشق روسري و چادره ، انگار ميدونه كه يه عمر بايد باچادر و روسري سر كنه ، به روسري و چادر واين قبيل پوشش ها هم ميگه سري خصو...
18 دی 1390

دردانه من

سلام گل نازم   يه چند روزيه كه يه دفعه اي يه چيزايي مي گي و ماماني از ذوق بال در مياره كه ياسمينش داره كم كم حرف ميزنه و ...... ديروز دقيقاً اسم ميوه ها رو مي گفتي مثلاً پرتقال ليمو شيرين هويج سيب و .... ليوان ، قاشق بشقاب و ماماني حسابي ذوق مي كرد و كيفور ميشد كه اين ياسمين منه كه داره حرف ميزنه .البته ياسمينم الان طبق عمرشمار سايت يك سال و 10 ماه و 24 روز و 16 ساعت و 28 دقيقه سنشه و بايد يواش يواش صحبت كنه . نمي دونم شايد هم از اثرات مهد كودك باشه آخه قسمت نوپا ثبت نامت كردم و اونجا همه بچه ها و يا به قول خودت ني ني ها از شما بزرگترند و كاملاً ميتونن حرف بزنن. اسم خاله هاي مهد مثل آزاده ، شايدي (شاهدي) ، مطهره رو هم به راحتي...
7 دی 1390

سلام دردونه مامان

سلام دردونه ماماني   ببخشيد گلم كه خيلي وقته بهت سر نزدم آخه خيلي اوضاع شلوغ پلوغ بود ، رفتن ياسمين خانوم به مهد كودك و تغيير شرايط  و مربي و پرستار ، تولد بابايي ، ماموريت و مريضي بابايي ، مريضي ياسمين خانوم  و ....... خلاصه اينكه جونم برات بگه كه شما ديگه خانوم شدي و از 22 ماهگي داري ميري مهد دردانه خيابون مسكن نزديك شركت ماماني ، ديگه مستقل شدي و بايد كاراتو خودت انجام بدي با بچه هاي ديگه و به قول خودت ني ني ها بازي كني و حسابي خوش بگذروني . البته بعد از رفتن به مهد يه كمي پرخاشگر هم شدي نمي دونم دلت هنوزم پيش خاله صديقه ست كه اينقد بداخلاق شدي يه نمونه ش رو برات تعريف ميكنم: ديروز بعدازظهر كه طبق معمول جنازه از م...
28 آذر 1390

بخند عزيزم

مهربانم مهربانم شاد باش مثل یک کوه قوی و پاک باش مهربانم سرو باش آزاد باش چون قلندر رهرو و آگاه باش مهربانم آرزوی من تویی سرزمین و آنچه می کارم تویی مهربانم ساز بی نازم تویی روشنی و خاطر جانم تویی مهربانم عاشق رویت منم تا ابد دربدر کویت منم مهربانم سیم گیتارت منم مثل آهنگی و رقاصت منم مهربانم هر کجا باشم تو در یاد منی برگ در بادم تو رویای منی مهربانم قدرت فکر منی کافر شهرم تو ایمان منی مهربانم شادیم از آن توست در شب تار, روشنیم دستان توست مهربانم زندگیم از بهر توست من ز...
3 آبان 1390