ياسمينياسمين، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

دختری با چشمای رنگین کمون

سلام دردونه مامان

سلام دردونه ماماني   ببخشيد گلم كه خيلي وقته بهت سر نزدم آخه خيلي اوضاع شلوغ پلوغ بود ، رفتن ياسمين خانوم به مهد كودك و تغيير شرايط  و مربي و پرستار ، تولد بابايي ، ماموريت و مريضي بابايي ، مريضي ياسمين خانوم  و ....... خلاصه اينكه جونم برات بگه كه شما ديگه خانوم شدي و از 22 ماهگي داري ميري مهد دردانه خيابون مسكن نزديك شركت ماماني ، ديگه مستقل شدي و بايد كاراتو خودت انجام بدي با بچه هاي ديگه و به قول خودت ني ني ها بازي كني و حسابي خوش بگذروني . البته بعد از رفتن به مهد يه كمي پرخاشگر هم شدي نمي دونم دلت هنوزم پيش خاله صديقه ست كه اينقد بداخلاق شدي يه نمونه ش رو برات تعريف ميكنم: ديروز بعدازظهر كه طبق معمول جنازه از م...
28 آذر 1390

بخند عزيزم

مهربانم مهربانم شاد باش مثل یک کوه قوی و پاک باش مهربانم سرو باش آزاد باش چون قلندر رهرو و آگاه باش مهربانم آرزوی من تویی سرزمین و آنچه می کارم تویی مهربانم ساز بی نازم تویی روشنی و خاطر جانم تویی مهربانم عاشق رویت منم تا ابد دربدر کویت منم مهربانم سیم گیتارت منم مثل آهنگی و رقاصت منم مهربانم هر کجا باشم تو در یاد منی برگ در بادم تو رویای منی مهربانم قدرت فکر منی کافر شهرم تو ایمان منی مهربانم شادیم از آن توست در شب تار, روشنیم دستان توست مهربانم زندگیم از بهر توست من ز...
3 آبان 1390

چند جمله دلنشین از دکتر شریعتی

خدایا!          اندیشه و  احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی حقیر و پست و نکبت بار و پلید   آدم های اندک را متوجه شوم.         چه دوست تر می دارم بزرگواری گول خور باشم تا همچون   اینان کوچکوارانی گول زن    ...        خدايا!               یاریم ده اگر روزی جایی . چیزی شکستم دل نباشد . خدایا!                  نگذار آ...
20 مهر 1390

دوچرخه سوارى

زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد . اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌كندبعداً تك تك آنها را به‌رخم بكشد . به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم . او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران دولتى . ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یك جاده ناهموار ! اما خوبیش به این بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب مى‌زد . آن روزها كه من ركاب مى‌زدم و او ...
10 مهر 1390

دردونه من

سلام دردونه مامان امروز خاله صدیقه رفته مسافرت و شما باید توی خونه بمونی امیدوارم که اذیت نشی امروز باز از اون روزاییه که اصلاً حوصله ندارم و نمی تونم برات پست قشنگی بزارم و لیکن چیزا و آدمایی که توی این دنیا می بینم وادارم کرد که بعد از مدتی بیام و یه کمی باهات حرف بزنم دخترکم توی زندگیت سعی کن خودخواه نباشی و حواست باشه که اطرافیانت هم دلی دارن برای شکستن , و تو کسی نباشی که این کار رو انجام بدی, از اونچه که خدا از زیبایی و مال و بقیه چیزا بهت داده راضی باش ( که البته بهترین ها رو به تو داده)  و این شرایط رو قبول کن و هیچوقت حسادت نکن , یه جوری برخورد کن که اگه دیدی حتی دو نفر تو رو نگاه میکنن و حرف میزنن مطمئن باشی که از خوبیها...
28 شهريور 1390

چند چشمه از یاسمین خانوم 18 ماهه

سلام عزیزکم بازم معذرت می خوام که دیر اومدم , یاسمینم کلی بزرگ شده و کارای جالبی انجام می ده مثلاً به محض شستن دستاش تا چند بار مسح ÷ا میکه و چادر می پوشه و شروع میکنه به پچ پچ کردن و دستاش رو تکون دادن و قنوت و ادامه کارا ؛ خلاصه اینکه یاسی جون خیلی کارای بزرگترا رو میفهمه و انجام میده جدیداً می تونه هر حرفی که بگی رو تکرار کنه و مثل طوطی ادای آدم رو در میاره وقتي هم كه چيزي توي گلوش گير ميكنه دست به پتش ميزنه يعني اينكه بزنيد به پشتم ، ياسمينم خيلي دوست دارم ...
3 مرداد 1390

بازم دیر اومدم

سلام نوگلم بازم ازت معذرت مي خوام كه اينقد دير وبلاگت رو بروز مي كنم سر ماماني خيلي شلوغه ، فكر مي كردم ياسمين نازم كه داره بزرگتر ميشه يه ذره از كارام كمتر ميشه ولي مثل اينكه برعكسه ، ياسي جون بيشتر وابسته ميشه و مي خواد همش پيشم باشه حتي توي آشپزخونه دوست نداره برم همش پاهام رو ميكشه و ميگه ام ام ام ام ام .............. يعني تو هم بيا توي هال بشين تا من بازي كنم ،الهي ماماني فدات بشه كه هر روزت با روز قبل فرق داره. حالا چند تا از كارهاي جديدي كه انجام مي دي ومن  برات نگفته بودم: ياسي جون الان 17 ماهشه يعني 1 سال و 5 ماه 1-     وقتي از كنار سينك روشور رد ميشه سريع خم ميشه و مسح پا ميكشه 2-  ...
15 تير 1390